به همین خاطر است که در کارنامه او آثار بسیار متنوعی به چشم میخورد. او که در ابتدای دهه هشتاد با فیلم «جنسیت، دروغ و نوارهای ویدئو» به عنوان پدیده تازه سینمای اروپا کشف شد وقتی پا به هالیوود گذاشت هم فیلم استودیویی و تجاری ساخت و هم به کارگردانی فیلمهایی که در آن تجربهگرایی حرف اول و آخر را میزند ادامه داد.
«آلمانی خوب» ساخته متأخر سودربرگ براساس رمانی به همین نام نوشته جوزف کانن ساخته شده است.
سودربرگ با خواندن این رمان آن را مناسب برای یک اقتباس سینمایی دانسته و به همراه آتاناسیو فیلمنامهای را براساسش مینویسد. فیلمنامهای که البته در مرحله اقتباس تغییراتی هم با اصل داستان مییابد. تغییراتی که سودربرگ آنها را جزو ضرورتهای سینما میداند.
ماجراهای «آلمانی خوب» در برلین 1945 میگذرد. جایی که خبرنگار جنگی به نام جیک گیزمر در آن حضور مییابد تا خبرهای مربوط به یک کنفرانس صلح را پوشش بدهد.
کنفرانسی که پس از پایان جنگ و شکست آلمان برگزار میشود. جیک، که نقشش را جورج کلونی بازی میکند، پیش از این هم در برلین حضور یافته بود؛ سالها پیش برای پوشش خبری به این جا آمده و ماجراهای بسیاری را پشت سر گذاشته بود.
ارتباط عاطفی با دختری به نام لنا (کیت بلانشت) از جمله این ماجراهاست. جیک پس از سالها بیخبری از لنا او را این بار در شرایطی متفاوت مشاهده میکند. در شهری ویران شده که شرایط دشواری برای کسانی که از جنگ جان سالم بدر بردهاند، رقم زده است.
سودربرگ کوشیده تا کاراکترهایی کاملاً خاکستری ارائه دهد. به همین خاطر است که تقریباً همه آدمهای فیلم دست به اعمالی ناشایست میزنند. چه آدمهایی که دنبال سوءاستفاده از شرایط به هم ریخته جامعه پس از جنگ هستند و چه کسانی که برای زنده ماندن تلاش کردهاند.
در فضایی پر از ضیافت و سوءظن وقتی سرجوخه تالی (توبی مگواید) به قتل میرسد، ماجراها رنگ دیگری به خود میگیرد. «آلمانی خوب» از این جا به بعد حال و هوایی معمایی پیدا میکند. سودربرگ در کنار روایت داستانی پرپیچ و خم و انبوهی از حوادث، اتفاقات و خاطرات، میکوشد تا شخصیتپردازی را فدای پیشبرد داستان نکند. حتی شیوه اطلاعرسانی به تماشاگر هم بر پایه پردازش و تعمیق شخصیتها بنا شده است.
آدمهایی مسألهدار که هر کدامشان برای انجام اعمال ناشایست دلایلی برای خودشان دارند. این دلایل میتواند صرف سودجویی باشد مثل کاراکتر سرجوخه تالی که مدام به اعمال خلاف و پر کردن جیبهایش مشغول است و در نهایت هم جنازهاش در حالی پیدا میشود که صدهزار مارک پول به همراه دارد و چه کاراکتر لنا که جیک به سادگی حاضر نیست بپذیرد که اتفاق هولناکی به نام جنگ، تا چه اندازه او را تغییر داده است.
سودربرگ در روایت داستان میکوشد تا به سه کاراکتر اصلیاش بهایی تقریباً یکسان بدهد، به همین خاطر است که داستان ابتدا از دید تالی روایت میشود. بعد ماجرا را از صافی جیک میبینیم و در ادامه این لناست که داستان از نقطه نظرش روایت میشود.
سودربرگ در «آلمانی خوب» شرایطی را به تصویر میکشد که در آن هر کس در هر مقام فقط به فکر منافع خویش است. چون آلمانیهای بازمانده از جنگ و متفقین به تعبیر یکی از سازندگان فیلم، رفتاری ریاکارانه را در پیش میگیرند.
در جهانی که سودربرگ خلق میکند، دروغگویی یک رفتار کاملاً طبیعی و بهنجار و آدمفروشی و خیانت، اقدامی عادی است. جامعهای که در آن دوگانگی و ریاکاری موج میزند و معمولاً هر فردی رازی دارد که میکوشد کسی از آن سر در نیاورد. به قتل رسیدن سرجوخه تالی در واقع بهانهای است تا جیک با حقایقی تازه آشنا شود.
حقایقی که البته شامل زنی که او را قبلا دوست داشته هم میشود. به قول خود کلونی در جایی از فیلم وقتی جیک به لنا میگوید تو هیچ اشتباهی نکردهای، لنا جواب میدهد: «من زنده ماندهام.» این یعنی زنده ماندن در آن شرایط، تنها با زیر پا گذاشتن وجدان و اخلاق امکانپذیر بود.